وقتی یه عالمه تنها میشی،وقتی به اندازه ی یه عالم ابر بغض داری، وقتی آهنگو وبلاگ هر چقدر داغ داری تازه میکنه وقتی برایه یه عالمه خاطراته دوست داشتنی دلتنگی،وقتی برای اون همه لحظاته بدست نیومدنی این همه حسرت میخوری وقتی که داری فراموش میشی داری از یادها پاک میشی داری از خاطره ها محو میشی وقتی همه ی اینهارو می ریزی تو خودتو بغض میکنیو هیچ شونه ای نداری که سرتو بذاری روشو هیچ آغوشی نیست که تورو بپذیره وقتی که کسی نیست که حتی یه کوچولو مونست باشه اینجاست که یک بالشته کوچولویه مهربون میادو همدمت میشه؛ همون بالشتی که شبها برات لالایی میگه با تمام وجود بغلش میکنیو زار زار گریه میکنی و به این بیچاره که خودش یه دنیا غمو غصه داره اهمیت نمیدی
نظرات شما عزیزان:
